بودا
بودا به دهی سفر کرد.
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:
این زن، هرزه است به خانهی او نروید.
بودا به کدخدا گفت:
یکی از دستانت را به من بده.
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن.
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند.
بودا لبخندی زد و پاسخ داد:
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.
برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.
Zeinab : عالی بود
فرهاد 63660498190 : اما آقا امام علی علیهالسّلام با اون عظمت میگه:
علی میترسد پشت سر زن جوانی راه برود و دلش بلرزد
تنهایی یک مرد و زن نامحرم همیشه آفت بوده و بزرگان دین از اون نهی کردهاند، حتی اگر پاکترین انسانها باشند، زیرا نفر سوم شیطان خواهد بود و این حرف بودا و در واقع این داستان تنها یک مغالطهی زیباست.
مینجون شیپر : از این داستان خوشم اومد ولی راستش این حرف هم درسته...
علیرضا : بودا شاهزاده ای بود که از پول و قدرت و لذت های دنیا چیزی گم نداشت
و ۶ سال در جنگل به سر میبرد تا از اینا رها بشه
بودا از هوای نفسانی رو چشیده بود و ازشون رفته بود بالاتر
تو این داستان شما داری مو رو میبینی بودا پیچش مو رو
ناشناس : عالی بود ممنون از نویسنده عزیز دمتون گرم
Negin : عالی، واقعا راست میگه بعضی از آدما حتی اگه خودشونم بد باشن به دیگران میگن که اون شخص هرزه هست
ناشناس : عالی
Warm books : واقعا همین طوره بعضی از آدمای خطا کار خودشونو مبرا میدونن